شغل و کار رنگ کار. عمل رنگ کار. رجوع به رنگ کار شود، نیرنگ سازی. حیله گری. چاره سازی. رجوع به رنگ کار و رنگ کردن و رنگ ساختن و رنگ در ذیل معنی حیله و نیرنگ شود
شغل و کار رنگ کار. عمل رنگ کار. رجوع به رنگ کار شود، نیرنگ سازی. حیله گری. چاره سازی. رجوع به رنگ کار و رنگ کردن و رنگ ساختن و رنگ در ذیل معنی حیله و نیرنگ شود
عمل رزم ساز. (فرهنگ فارسی معین). صفت رزم ساز. رزمجویی. رزمخواهی. جنگجویی. آمادۀ جنگ شدن. آغاز جنگ. رزم آغازیدن: کسی خنجرش رزم سازی گرفت همی در کفش مهره بازی گرفت. اسدی. و رسوم رزم سازی و مخالف گدازی و... در میان عالمیان باقی و پایدار ماند. (حبیب السیر چ سنگی جزء 4 از ج 3 ص 323)
عمل رزم ساز. (فرهنگ فارسی معین). صفت رزم ساز. رزمجویی. رزمخواهی. جنگجویی. آمادۀ جنگ شدن. آغاز جنگ. رزم آغازیدن: کسی خنجرش رزم سازی گرفت همی در کفش مهره بازی گرفت. اسدی. و رسوم رزم سازی و مخالف گدازی و... در میان عالمیان باقی و پایدار ماند. (حبیب السیر چ سنگی جزء 4 از ج 3 ص 323)
شعبده بازی. شعبده گری. مشعبدی. تردستی. حقه بازی. عمل نیرنگ ساز. رجوع به نیرنگ ساز شود: فغان زین چرخ کز نیرنگ سازی گهی شیشه کند گه شیشه بازی. نظامی. شد از چشم فلک نیرنگ سازی گشاد ابروی ها در دلنوازی. نظامی. به یک شعبده بست بازیش را تبه کرد نیرنگ سازیش را. نظامی. - نیرنگ سازی کردن، گربزی و محتالی کردن. حیله گری کردن. غدر کردن: به ماری چو من مهره بازی مکن نبرد آر و نیرنگ سازی مکن. نظامی
شعبده بازی. شعبده گری. مشعبدی. تردستی. حقه بازی. عمل نیرنگ ساز. رجوع به نیرنگ ساز شود: فغان زین چرخ کز نیرنگ سازی گهی شیشه کند گه شیشه بازی. نظامی. شد از چشم فلک نیرنگ سازی گشاد ابروی ها در دلنوازی. نظامی. به یک شعبده بست بازیش را تبه کرد نیرنگ سازیش را. نظامی. - نیرنگ سازی کردن، گربزی و محتالی کردن. حیله گری کردن. غدر کردن: به ماری چو من مهره بازی مکن نبرد آر و نیرنگ سازی مکن. نظامی